هستی جون عزیزم ، نفسمهستی جون عزیزم ، نفسم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

برای نفسم هستی جون

قدر دانی ازمادرجون و عمه جونا

مامان ماهی ده روز سر کار میره و مجبوره از هستی جون عزیزش دور باشه.از محبت بی دریغ مادرجون و عمه جونا قدردانی می کنیم و به خاطر تمام زحمت هایی که  در روزهای دور از مامان متقبل شدن سپاسگزاریم. روزهای کاری مامان ، بابایی جون هستی عزیز رو می بره خونه مادر جون. انگار حیات درختی و باصفای مادرجون حکم دردر رو برای هستی داره و خوشبختانه بعد از بازگشت به خونمون تقاضای گردش نمی کنه. اینم از عکس های ناز دخمل تو خونه مادرجون که با کمک مادرجون ، عمه جونا و بابایی جون گرفتیم:    هستی جون همش می خواست بشینه روی زمین.ماشاله چه بچه خاکیه این دختر ناز   ایوان باصفایی که عصر ها جون می ده برای...
14 ارديبهشت 1393

پارک و اولین سرسره سواری

این روزها یعنی هفته اول اردیبهشت دومین مروارید هستی جون در حال ظاهر شدنه. سعی می کنیم با بازیهای مختلف و گردش سختی دندون درآوردن رو برای این خانوم کوچولوی نازنین کم کنیم. رفتیم پارک اما این دفعه عسل جون ما دیگه چمن نخورد. پاداشش هم سرسره سواری بود.   هوا یه کم خنک بود. دیگه نمیشه سر هستی جون کلاه گذاشت  یعنی نمی گذاره سرش کلاه بذاری و سریع از سرش برمی داره اما فکر کنم سردش بود که کاری با این کلاه خوشکل دست دوز خاله  جون هنرمندش نداشت. دست و پنجه طلایی خاله جون درد نکنه که از هر انگشتش هنری برای هستی جون می باره.   زیاد روی چمن ها ننشستیم و زودی رفتیم سرسره بازی. اولش هستی جون می ترس...
10 ارديبهشت 1393

دوباره پارک

هشتم اردیبهشت ماهه و نصفه دومین دندون هستی که از لثه اش جوانه زده دیده می شه .  تا یکی دو روز دیگه ایشاله همه دندونش میاد بیرون و هستی جون صاحب دو تا مروارید خوشکل سفید می شه. خدای مهربون شکرت. اما عصرها بیقراری هستی جون شروع می شه ، باهم میریم دردر و پارک:   هستی در حال تماشای یه نی نی دیگه:     بعدش رفتیم فیل سواری، بعد هم چندین و چندین بار سرسره بازی که خیلی خوشحال شدی. البته همش باید مراقب بودم تا بچه های دیگه از سرسره پایین بروند و پشت سرت هم کسی نباشه که تصادف کنین. در این فاصله های انتظار همش درخواست ادامه بازی می کردی: "اوییی اوییییی" دوباره وقتی روی چمن ها نشستیم یه شل...
10 ارديبهشت 1393

ترس از وسایل برقی

هستی جون از صدای وسایل برقی می ترسه اینجا داره  با تمرکز سی دی "با نی نی " رو نگاه می کنه :       انگار یه صدای گوشخراش میاد:   آره مطمئنم صدا میاد:   من این صدا رو دوست ندارم، مامان جونم کجایی؟   مامان مامان من می ترسم!!!!!     ...
10 ارديبهشت 1393

ماهنامه هستی کوچولو 11

الان روی پاهای بابا لالا کردی منم فرصت رو غنیمت شمردم تا خاطرات قشنگت رو ثبت کنم. از بابایی ممنونم که مراقب گل دختره و گرنه فرصتی نمیشه وبلاگت رو بنویسم.      به لطف خدای مهربون ده ماهگیت تموم شده و دیگه میتونی یواش یواش با ما همسفره بشی و از غذای سفره نوش جان کنی. یه کیک هم شب عید برای جشن سفره ات پختم اما فشردگی کارها و مسافرت و دیدو بازدید عید و از همه مهم تر ماجراهای دندون درآوردنت باعث شد که نتونم کیکت رو تزیین کنم. خلاصه این حکایت کیکی که تزیین نشد.  توی این ماهنامه خاطرات١١ماهگیت رو ثبت می کنم البته مرخصیم تموم شده و دیگه سرکار میرم و واقعا خیلی وقت کم میارم. به خاطر همین وبلاگت رو دیر به د...
10 ارديبهشت 1393

جمعه به در

 جمعه آخر فروردین یعنی روزهای پایانی ١١ ماهگی با دختر بهاریمون به دامن زیبا و فسفری باطراوت طبیعت رفتیم و به قول بابایی جون  هستی جعه به در کردیم.  جوی آب روان، توتستان و گندمزار چشم نواز لطافت و طراوت را مقیم دل و جان می کرد.  هستی هم بغل بابایی جون شیطونی می کرد    هستی روی درختی زیبا:            آنقدر هستی جون شیطنت می کرد و عینک بابایی جون رو می کشید که عینک افتاد لای سبزه های گندمزار  گشتیم و پیداش کردیم.     در حال تماشای درخت ها:         ...
9 ارديبهشت 1393

طراوت بهار

هفته سوم فروردین همراه عمه،عمو و مادرجون به باغ رفتیم. هوا اندکی بادی ود که هستی زیاد خوشش نمی اومد. آیه های خدای مهربون ا به نظاره نشستیم و خودمان را سپردیم به باد بهار تا روح و جسممان طراوت بهار را بچشد. اندکی بعد هستی بغل مادرجون به خواب عمیق و دبشی رفت. بابایی و عموجون هم زحمت کشیدند و یه آتیش جانانه بار کردند تا هستی جون سردش نشه و ازش لذت هم ببریم.    هستی جون که مثل نگین روی انگشتری از آیه های خلقت می درخشد.        به شیوه های مختلف سعی کردیم هستی را بنشانیم تا لحظات شیرینش را ثبت کنیم. همش دوست داشت راه بیوفته روی سبزه ها و ....  از باد خنک کلافه شده   ...
1 ارديبهشت 1393

فرشی از چمن

خانوم کوچولوی ناز ما 10 ماه و 25 روزشه (25 فروردین) و دومین مرواریدش در حال روییدنه، بخاطر همین خیلی بهونه گیری می کنه. یه وقت هایی که هستی و مامانش اینطورین میریم بیرون تا حواسش پرت بشه. اینجا رفتیم پارک بعد از کلی قدم زدن و بازدید از شهربازی روی چمن ها نشستیم. به به چه صفایی داره روی چمن ها بدون زیر انداز بشینیم. هستی جون هم بعد از تماشا و خوردن چمن ها شروع کردن به چهار دست و پا رفتن روی چمن ها:       چمن خوردن هستی به روایت تصویر:             ...
1 ارديبهشت 1393
1